كياناكيانا، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

كياناي مامان

زندگي...زندگي....زندگي

شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکيه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم : زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست رود دنیا جاریست     زندگی، آبتنی کردن در این رود است وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟ هیچ !!! زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضا...
13 دی 1390

بدون شرح

کوچولوی مهربونم ....... میدونی که اینروزا نی نی وبلاگ ....دوست همیشه همراهمون یکساله شده.......همونی که بودنش باعث بوجود اومدن دفتزچه خاطرات مجازی من واسه گل دختری مثل تو  بوده....برای من وتو که از روزای اول تولد نی نی وبلاگ باهاش همراه شدیم...این روزا خاطره پاگرفتن این وبلاگو هم برامون زنده میکنه.....يادمه طبق معمول داشتم توي ني ني سايت ميچرخيدم که تبليغ ني ني وبلاگو ديدم ويکهو ذهنم جرقه زد .....بعد هم که ديگه ميدوني چي شد....استارت وب تو زده شدو..................تا امروز حالا باز دلم هواي گذشته ها رو کرده...دوست دارم باز برم سراغ عکسا....باز غرق بشم توي خاطزه هاي خوب که تو برامون ساختي....امروز هرچند که اين چند خطو نوشتم ولي ...
11 دی 1390

کیانا وشب یلدای 90

عسل بانو سلام .......  امروز ميخوام برات از شب يلداي امسالمون بگم...... دختر ناز مامان اين دومين شب يلدايي بود که کنارمون بودي وجمع خونوادگيمون با بودن تو  واقعا رنگ ديگه اي داشت.... ميدوني که ما طبق قراره اول ازدواجمون هرسال به نوبت ميريم خونه يکي از پدرومادرا....امسال هم نوبت خونه باباهوشنگ بود..... يادش به خير شب يلداي پارسال  که  تو هندونه مامان شده بودي ومن از ته دل آرزو کردم هزار تا شب يلداي عمرتو ببيني...... روز چهارشنبه از اداره که برگشتم خونه همه در تکاپوي مراسم شب يلدا بودن...خاله گلي که مثل هر سال مشغول درست کردن سوهان عسلي وآجيل مخصوص بود.... بعدهم که خا...
5 دی 1390

چند برگ از زندگي يک غنچه

نازدار مامان سلام ...... نميدونم چرا يه مدتيه هر کاري ميکنم نميتونم مثل قديما زود به زود برات بنويسم وبا هم مادر ودختري حرفاي خوب خوب بزنيم...اين هفته هم روزاي پرکاري رو داشتيم ...چه توي محل کار چه توي خونه.....آخر هفته هم مهمون خاله هايده بوديمو حسابي دلي از عزا درآورديم.....آخه خاله همه خانواده رو دعوت کرده بود خونه شون براي همين ما خانوما از صبح پنج شنبه رفتيمو آقايون هم بعدا اومدن....... تو هم که بابودن پسرخاله ها ودختر خاله ها ديگه سر از پا نميشناختي و انقدر ذوق کردي که شادي رو ميشد توي چشماي معصوم ولپاي گل انداخته ات ديد.....  اينجور وقتا با خودم فکر ميکنم که خدارو شکر تو بچه اجتماعي هس...
3 دی 1390

من وکیانا و محرم......

گل گلدون من سلام...... مامانو از بابت تاخيرش ببخش...... هفته گذشته از روز دوشنبه تا آخر هفته هر لحظه وهر جا با تو ودر کنار تو بودم وميدوني که طبق قراري که بين خودمو خودته روزايي که تعطيلم از دنياي مجازي خبري نيست....و صد البته غير از قرارمون حرمت اين ايام هم برام مهم بود...... خلاصه دليل نبودن وننوشتن من همين بود وبس.... امسال محرم براي خونواده سه نفري ما يه حال وهواي ديگه داشت...آخه امسال تو ديگه کاملا همه چيزرو درک ميکرديو ميفهميدي ....هرچند که ما مثل هميشه  فقط روز عاشورا و اونهم به خاطر اداي نذرمون رفتيم بيرون ودسته هاي عزاداري رو از نزديک ديديم ولي تو چنان از اونها تاثير گرفتي که تا چند روز بعد هم با خودت سينه...
23 آذر 1390

بازم زمستون اومد.......

دخترکم سلام....یه سلام گرم گرم گرم توی یه روز سرد...اینروزا هوای تهرون خیلی سرد شده...انگار امسال ننه سرما برای اومدن و پهن کردن چادر سفيدش عجله داشته ودلش ميخواسته که زودتر بياد و توي شهرمون خونه کنه.....راستشو بخواي من از اومدن سرما هيچوقت کاملا راضي نيستم...آخه سرما وبرف که از راه برسه ديگه نميشه با خيال راحت همراه تو پياده روي کردو رفت خريد...چيزيکه من عاشقشم .... حالا ديگه اول بايد فکر سرما بود...فکر خوب پوشوندن تو که نکنه يه وقت سرما بخوري(هرچند من اعتقاد دارم دليل اصلي سرماخوردگي سردي هوا نيست وربطي به اون نداره)به خاطر همين توي اين روزا ديگه فکر خريد رفتن وگردش برام چندان دلچسب نيست مخصوصا اينکه هوا هم زود تاريک ميشه و وقت ...
8 آذر 1390

باز این چه شورش است

پیش ازآنی که عزادار محرم باشی سعی کن درحرم دوست تو محرم باشی خاک ازحُرمت شش گوشه او حُرمت یافت گرشوی خاک رهش قبله عالم باشی                           منزلت نیست ترا بی مدد مهرحسین                                 گرچه موسی شوی و عیسی مریم باشی              ...
6 آذر 1390

دنياي کودکي من....

برگ گلم سلام.....چند روز پيش ايميل يکي از دوستاي گلم فکرمو حسابي مشغول کرد ومنو برد به روزاي خوب زندگيم،زماني که مثل تو کوچولو بودم .....وهمين شد سوژه نوشتن دوباره براي تو نازنينم ،تا بدوني دنياي مامان وبابا وقتي کوچولو بودن با چه چيزايي پرشده بود.....وچقدر دوست داشتني بود وبي مثال..... بهانه میگیرم ... دلم به دنیای کودکی هایم میرود به پاره کردن کتاب های درسی دقای قی بعد از آخرین امتحان خرداد به تابستان هایی که صبحش جای مدرسه با کارتون پر میشد تلویزیون هایی که عین اتاق خواب ، برای باز کردن درش باید از مادر اجازه میگرفتی آه که چه دنیایی بود .... وقتی هر کارتون را آنقدر باور میکردی که با شخصیت هایش چنان هم دردی می کر...
2 آذر 1390

يه دختر ....مثل فرشته ها

فرشته نازم سلام.... جونم برات بگه که ......هفته پر سر و صدايي رو در کنار هم گذروندیم... روز عید که مهمون داشتیمو سرمون حسابی شلوغ بود..... بعد هم که دایی باباجون از سفر مکه برگشته بودن وآخر هفته ولیمه دعوت داشتيم.... توهم برای خودت خوش بودی...روز مهموني که با عمو کامبيز حسابي بازي کرديو آنقدر از ته دل خنديدي که اشک توي چشمات جمع شده بود...منم که از صداي خنده هات از ته دل شاد ميشدم..... توی مراسم ولیمه هم یه دوست پیدا کردی و با اينکه ازت بزرگتر بود مثل مامانا دستشو میگرفتی و دور سالن ميگردونديش...وقت رفتن هم هرکس باهات خداحافظي ميکرد ميگفتي(خوش آمدين) ميدوني دخمل گلم وقتي اينجور مراسمها پيش مياد ...
30 آبان 1390

عید بر عاشقان مبارک

  چون نامه ي اعمال مرا پيچيدند.... بردند به ميزان عمل سنجيدند! بيش از همه کس گناه ما بود ولي... آن را به محبت علي بخشيدند   **عید بزرگ شیعیان.....عید غدیر ...عید علی (ع)هزاران بار فرخنده باد....**  دختر عزيزتر از جونم.....عيد تو هم مبارک..... در حيرتم از اينکه عشق به مولا علي از حالا توي وجودت خونه داره...هنوز هم که هنوزه وقتي ميخواي از جا بلند بشي (يا علي)ميگي......دلم ميخواد انشاا...بعدها که بزرگ شدي با ديده وعقل خودت معنويات زيباي دينت رو کشف کني و دينداريت ارثي نباشه.....دلم ميخواد خودت با دلت براي شناختن ،علي،اين روح بزرگ بشري تلاش کني.......دلم ميخواد بپرسي وبپرسي ...
23 آبان 1390